تنهایی را دوست دارم

تنهایی را دوست دارم .
عادت کرده ام که تنها با خودم باشم ،
دوستی میگفت عیب تنهایی این است که عادت میکنی خودت تصمیمی می گیری، تنها به خیابان می روی، به تنهایی قدم میزنی .
پشت میز کافی شاپ تنهایی می نشینی و آدمها را نگاه میکنی ، ولی من به خاطر همین حس دوستش دارم .
تنها که باشی نگاهت دقیق تر می شود و معنا دار ؛
چیزهایی می بینی که دیگران نمی بینند،
در خیابان زود تر از همه میفهمی پاییز آمده و ابرها آسمان را محکم در آغوش کشیده اند میتوانی بی توجه به اطراف، ساعتها چشم به آسمان بدوزی و تولد باران را نظاره گر باشی.
برای همین تنهایی را دوست دارم
زیرا تنها حسی است که به من فرصت می دهد خودم باشم
با خودم که تعارف ندارم
سالهاست به تنهایی عادت کرده ام….

 

************************************

برای سفر عاشقانه کجارو انتخاب می کنی؟

پی نوشت:


حل شده ام،
مثل یک معما !

راست می گفتی که
خیلی ساده ام …

Forlove

حرف خاصی نیست. آدمی هستم مثل کرور کرور آدم دیگر. با همان دغدغه ها و نگرانی ها، آشفتگی ها و اندوه ها، لبخندها و امیدواری های گاه و بی گاه. در هوای تاریک همین شهر درندشت نفس می کشم که هر قدم، خاطره ای روی سنگفرش هایش رقم زده.

8 یک نظر

  1. وحید پاسخ

    با عرض سلام و خسته مباشید خدمت شما مدیریت محترم سایت.
    اگر با تبادل لینک موافق هستید سایت ما را با نام “عکس,گالری عکس” و توضیحات “گالری عکس پارس پیک” به آدرس http://… لینک کنید و از قسمت “نظرات” یا بخش “تماس باما” در سایت ما عنوان و آدرس را ارسال نمائید تا ما نیز شما را در کمترین زمان لینک بکنیم .
    پیج رنک سایت ما ۳ میباشد
    با تشکر و سپاس فراوان
    موفق باشید

  2. Narges پاسخ

    تنهایی خیلی سخته خیلی من هیچوقت نخواستم تنها باشم اما کسی که عاشقشم با اینکه تنهام گذاشت تا آخر عمر میپرستمش گذاشت طعم تنهایی رو بچشم :sad: :shock:

  3. نسترن پاسخ

    داشتم می رفتم که با همه چیزخداحافظی کنم،داشتم می رفتم تا از این دنیا با تمام نیرنگ ها،بدیها و پستی ها فرار کنم،گمان می کردم چشمی در جست و جوی من باشد. در راهی میرفتم که از انتهایش خبر نداشتم و هرچه پیش میرفتم بیشتر رنج می بردم،از همه چیز بریده بودم،دلم از سنگ شده بود؛در انتظار مردن لحظه ها را سپری می کردم. دیگر حتی افتادن برگ درختان هم مرا ناراحت نمیکرد،وجودم سرد سرد،تنها برای خاک زنده مانده بودم.من در نظر درختان،گلهاو زلالی چشمه مرده بودم،من با زندگی لج کرده بودم و زندگی هم به عکس العمل های من می خندید.حاضرنبودم که ببینم در زندگی شکست خورده ام،تمام حرف ها واشک هایم را پشت غرورم پنهان کرده بودم؛نمی خواستم که کسی برایم گریه کندمن تصور می کردم راهی برای بازگشت نیست از سراسر وجودم غرور می جوشید که از بازگشتم خودداری می کرد تا اینکه سحر،بوی گلها،کنار جاده نظرم را جلب کرد.از زمانی که پا در این راه گذاشتم این اولین چیزی بود که نظرم را جلب کرد با موسیقی زندگی را می نواخت و من با گل ها می رقصیدم دیگر واژه ی زندگی برایم زیبا بود؛زنده بودم تا زندگی کنم افسوس که یک برگ پاییزی همه چیز را دوباره از من گرفت.باز در این دنیا تنهای تنها شدم. دلم می خواست فریاد بکشم تا انتقام بگیرم اما بر لبهای من ترانه سکوت جاری بوداز پشت یه چنین سکوتی به زندگی نگاه می کردم،دلم می خواست برگردم ولی داغ گلهای کنار جاده در دلم تازه شد و مجبور شدم در همین راه بی پایان بمانم و این است پایان زندگی من…

  4. zahra پاسخ

    سلام
    چه کلمه آشنایی…………. تنهایی
    چه حس غریبی…………. تنهایی
    ولی تنهایی با امید منافات داردچه اتظاری می توان از تنهایی داشت وقتی که تنهایی خود تنهاست چگونه می توان انتظارو امیدی از تنهایی داشت که خود معنی غریبی دارد
    تنهایی هیچ وقت زیبا نیست چون فقط برازنده خداست خدا هیچ کس را تنها نیافرید حتی موجودات و گیاهان را مستثنی نکرد پس نمی شود گفت که تنهایی معمای حل شده است چون قابل حل نیست هر چند که ساده باشد

  5. نسترن پاسخ

    نهایی را حبس میکنم تا تنها برای من بماند . آری ! من دیگر تنها نیستم . بغض ، حسرت ، امید ، انتظار ، خاطره و اشک … امشب چه جمعیست اینجا .همه هستند بنوازید و بخوانید بنوازید و بخوانید …بردی از یادم / دادی بر بادم / با یادت شادم …..باید برقصیم . همه با هم و در آغوش هم . چه هم آغوشی زیبایی . من در آغوش تنهایی اشک در آغوش صبر عشق در آغوش غم امید در آغوش انتظار و خاطره در آغوش حسرت باید از این سرمستی فریاد شادی بزنم بغض نمیگذارد .. نفسم تنگ آمده خدایا : چه شده ؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *