دلیل بودن ، دلیل هستی

دلم واسه خودم تنگ شده

 

واسه “من” بودنم
واسه روز قبل دچار شدنم
واسه یه جای ساکت وآروم
اونقدری آروم که گوشام از سکوتش درد بگیره
دلم میخواد این ذهن؛دیگه به چیزی فکر نکنه
حتی به خود ،خود هیچی هم فکر نکنه
چقدردلم میخواد ذهنم یه خمیازه بکشه
خستگیش دربره،بشه آروم مثل یه دریا
ساکت و مواج؛با عمق و لایتناهی
اون یه آرامش میخواد شاید نه همیشگی ولی مطمئن
ولی اینو میدونم تو هم بدون شاید اون روز نیاد
چون دریغ از دقایقی که بی یاد تو سپری میشود
*****

 

دلم تنگه واسه بارون
واسه یه عالمه خیس شدن
واسه چسبیدن لباس به تنم
واسه شره کردن آب از سر و بدنم
فکر اینکه حالا عاری شد ه ام از گنهم
واسه گم شدن اشکام مابین قطراتش
واسه پاکیش
واسه همدردی قطراتش با اشکام
شاید
واسه اینکه ،بارونه که همیشه تو رو به یادم میاره

برای سفر عاشقانه کجارو انتخاب می کنی؟

*****
دلم تنگه واسه ی کوه
واسه غرورش
واسه بلندیش
واسه اینکه فکر کنم

 

دیگه میتونم دستم به خدا بروسونم
واسه ی شنیدن پزواک صدام
واسه ی پرتاب کردن سنگ از اون بالا بالا هاش
لذت شنیدن صدای برخورد سنگهاش به هم
واسه اینکه منو یاد

غروری که از دست دادم میندازه
شاید هم یاد روز بیفتم که قصه هام شکسته
*****
دلم واسه ی گریه تنگ شده
واسه ی یه عالمه بغض که گلوم فشار بده
دلم واسه ی از ته ته دل گریه کردن تنگ شده
دلم تنگه واسه هق هق صدام
دلم واسه مزه ی شوری اشکهام تنگ شده
دلم میخواد بشینم و فقط گریه کنم
میخوام که مژهام خیس بشن و سنگین
میدونی
دلم واسه اون دونه الماسهایی که خودشون بلدند راهشون رو صورتم پیدا کنن تنگ شده
شاید دلم الماس میخواد، یه چیز با ارزش
شاید هم دلم واسه دیدن این دونه الماس ها تنگ شده
شاید هم واسه اون کاغذی که این اشکها چروکش میکنن
یا واسه ی تاری نگاهی که وقتی هاله اشک تو چشمام جمع میشه تنگ شده
شاید هم دلم میخواسته دستی باشه که گونه هام لمس کنه،والماسها و رو جمع
وشونه ای باشه که …

 

و هیچ وقت اون لحظه کنارش نبودن
واسه یه جای پرت و دنج
دلم تنگه واسه کافی شاپ کنج
دلم تنگه واسه راه رفتن توی چاله های آب
دلم تنگه واسه معرق و چوب
دلم تنگه واسه یه سقف سفید که بشه بهش زل زد
دلم تنگه واسه یه دنیا حرف نگفته
دلم تنگه واسه دل خوشیهام
شاید دلم برق نگاه قبل بوسه هات رو میخواسته وباز اینهمه بهونه میگرفته

 

Forlove

حرف خاصی نیست. آدمی هستم مثل کرور کرور آدم دیگر. با همان دغدغه ها و نگرانی ها، آشفتگی ها و اندوه ها، لبخندها و امیدواری های گاه و بی گاه. در هوای تاریک همین شهر درندشت نفس می کشم که هر قدم، خاطره ای روی سنگفرش هایش رقم زده.

4 یک نظر

  1. siavash1472 پاسخ

    ای جان قربون دل تنگت
    جات خالی تموم این حس ها رو من ارضا کردم من و نصفه شب و ساحل ساکت و آروم و .. .. . رفتن تو عمق آب دچار ییییک خلصه خفنی شده بودم جات خالی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *