مجسمه ای به نام من

 

بیا آخرین شاهکارت را بیبین
مجسمـه ای با چـشمانی باز
خیره به دور دست
شاید شرق شاید غرب
مبهوت یک شکست،
مغلوب یک اتفاق
مصلوب یک عشق،
مفعول یک تاوان
خرده هایش را باد دارد می برد

و او فقط خاطراتش را محکم بغل گرفته…
بیا آخرین شاهکارت را بیبین
مجسمه ای ساخته ای به نام «من» !

 

برای سفر عاشقانه کجارو انتخاب می کنی؟

************************************

پی نوشت:

بیزارم از اینکه اسم هرزگی را آزادی و اسم نگرانی هایم را گیر میذاری و برای بی تفاوتیهایت اعتماد را بهانه می آوری…..

Forlove

حرف خاصی نیست. آدمی هستم مثل کرور کرور آدم دیگر. با همان دغدغه ها و نگرانی ها، آشفتگی ها و اندوه ها، لبخندها و امیدواری های گاه و بی گاه. در هوای تاریک همین شهر درندشت نفس می کشم که هر قدم، خاطره ای روی سنگفرش هایش رقم زده.

3 یک نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *