بودن و نبودن

 

دردناک  است   می خواهم   بودنت   را    در نبودنت   تجربه کنم . . .

دردناک است   که  وقتی  نیستی  با  خود  بگویم    که  هستی !

امشب باز   می خواهم    بودنت  را  در  نبودنت   حس  کنم

از  همین  فرسنگها   فاصله ای   که  هنوزم بین  دل  من و توست

باورم   کن  . . .  بهانه  ام

دیوااانه   نیستم

فقط  یه  دلبسته ی   دلتنگم

اما   حالا  دیگر   نه  برای  تو

برای سفر عاشقانه کجارو انتخاب می کنی؟

برای   خودم

برای    سکوت  خودم

برای   تنهایی  های   خودم  دلتنگم  !

هرگز  نفهمیدم  دلیل  نبودنت   را … شاید هم  گفتی  و من  نفهمیدم…

حالا  من  ماندم   و یک  تصویر مبهم  از نگاهت و   خاطراتی گنگ  و  دور…

و   یک  صدائی  که هنوز هم  ارام   ارام  توی گوشم نجوا میکند ” با  تو  ام “

 

 

************************************

پی نوشت:

از همان ابتدا دروغ گفتند!
مگر نگفتند که “من” و “تو” ، “ما” میشویم؟!
پس چرا حالا “من” اینقدر تنهاست!
از کی “تو” اینقدر سنگ دل شد؟!…
اصلا این “او” را که بازی داد؟!…
که آمد و “تو” را با خود برد و شدید “ما”!
میبینی
قصه ی عشقمان!
فاتحه ی دستور زبان را خوانده است!!!

اشتراک گذاری
Forlove

حرف خاصی نیست. آدمی هستم مثل کرور کرور آدم دیگر. با همان دغدغه ها و نگرانی ها، آشفتگی ها و اندوه ها، لبخندها و امیدواری های گاه و بی گاه. در هوای تاریک همین شهر درندشت نفس می کشم که هر قدم، خاطره ای روی سنگفرش هایش رقم زده.

10 یک نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *