صدای ناقوس دل

برای سفر عاشقانه کجارو انتخاب می کنی؟

صدای ناقوس دل

را بشنو ! این صدای پرپر شدن قلبی است تنها …

صدایی است غمگین از گورستان بی انصافی تو…

این بار دل تنها و خسته من خاک سرد و بی آرایش را به خود گرفت …

این بار دل من قربانی بی انصافی تو شد …

صدا را گوش می کنی؟؟؟

این بار این صدا از ناله هایی است که یادها می گریند …

آری یادها ، یاد و خاطراتی که من با تو بودم این یادها برای دلم می گریند …

بر سر مزار دلم نشسته اند و می گریند …

بغضشان مانند بغض من تنهاست …

اشکشان مانند اشک من بی پایان …

Forlove

حرف خاصی نیست. آدمی هستم مثل کرور کرور آدم دیگر. با همان دغدغه ها و نگرانی ها، آشفتگی ها و اندوه ها، لبخندها و امیدواری های گاه و بی گاه. در هوای تاریک همین شهر درندشت نفس می کشم که هر قدم، خاطره ای روی سنگفرش هایش رقم زده.

1 یک نظر

  1. NESTED پاسخ

    سلام
    چند دقیقه ایی وقت برد تا بتونم مطلب مورد نظر رو پیدا کنم و بتونم یه ماجرای کوچیک رو تعریف کنم!!!
    امروز ساعت ۴ از اداره که بیرون زدم ، حس و حالی عجیب داشتم.
    شاید به خاطر این بود که بغضی در گلوم گیر کرده بود و هنوز مجالی پیدا نکرده بود که خودش رو نشون بده !
    به میدون تجریش رسیدم به سمت تاکسی های خطی پونک رفتم ، ۱۰ یا ۱۲ نفری در صف ایستاده بودن و منتظر تاکسی بودن ،
    به انتهای صف حرکت کردم که دختر خانمی هم پشت سره من اومد و با من به انتهای صف رسید ،
    برای لحظه ایی چشماش رو دیدم که یه غم عجیبی داشت
    ظاهری کاملا آراسته و شیک و چهرایی شیرین !
    اما نمی دونم چرا چشماش طوری بود که از دیدنشون بغض توی گلوم بیشتر تحریک شد !
    نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و نگاهش نکنم
    برای همین توی همون چند دقیقه چند باری وقتی نگاهش سمتی دیگه بود به چشماش نگاه گردم …
    اون چند باری به من نگاه کرد
    زمان کوتاهی داشت سپری میشد
    برای چند لحظه ایی به چشماش خیره شدم بدون اینکه متوجه بشم دارم اونر و نگاه میکنم و فقط اون غم توی چشماش بود که منو توی اون نقطه قفل کرده بود!
    کمی بخود مکه اومدم دیدم اون هم داره منو با حالتی متعجب نگاه می کنه و خیلی اروم گفت آقا مثل اینکه چیزی توی چشمتون رفته !
    پلکی به هم زدم و متوجه شدم بله چشمام کمی خیس شده بود ولی اشکی ازش سرازیر نشده بود
    به دنبال دستمال در کیف دستی گشتم که دیدم از توی کیفش دستمالی در اورد و بهم داد و اینبار گفت طوری شده ؟
    من هم که اون موقع هنوز توی عالم خودم بودم خیلی رک و مستقیم گفتم: نگاه شما اشک ادم رو در میاره چه برسه به من …!
    با گفتن این حرف کمی جا خوزد و برای چند ثانیه ایی لبخند کوچکی بر روی لبش نقش بست ،
    وقتی لبخندش رو دیدم گفتم : باز جای شکرش باقیه که این اشک من لبخندی برای شما بود
    تا اومد چیزی بگه تاکسی اومد و سوار شدیم من جلو نشستم و اون عقب نشست
    یک ساعتی درراه بودیم تا به پونک انتهای اشرفی اصفهانی ( پهار دیواری ) رسیدیم ، دیدم داره پیاده میشه من با اینکه مسیرم پونک بود پیاده شدم تا ببینم کجا میره
    وقتی پیاده شد بازم لبخندی بهم زد و از عرض خیابون رد شد اونور خیابون خانمی مسن تر منتظرش بود وقتی به اون سمت خیابون رفت و دست اون خانم رو گرفت کمی دلم اروم گرفت و همونجا ایستادم تا اونها برن ، درحین رفتنشون اون دختر خانوم یکبار برگشت و نگاهی به من انداخت هنوز هم غمی توی چشماش بود و دیگه دور شدن
    من هم راهم رو کج کردم و براه افتادم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *