از عشق می نویسم و به عشق جان می دهم
از تو می گویم و به احساساتم بها می دهم
به عشق تو در خویش فرو می روم
و با عشق تو می میرم و زنده می شوم
در بود و نبودت رویاهایم را با تو تقسیم می کنم
برای به دست آوردنت قلبم را فدا می کنم
از عشق می نویسم و قلبمان را یکی می کنم
از خود می گویم و تو را به برای خود می کنم
برای دیدارت ثانیه ها را از زمان می گیرم
و با تمام دلتنگی های روزگار خداحافظی می کنم
هرگز به عشق تو شک نمی کنم
و کسی را به جای تو در قلبم جای نمی دهم
تو برای من می شوی و من برای تو می شوم
اینگونه به کمال می رسم و کامل می شوم …
سردبیر
حرف خاصی نیست. آدمی هستم مثل کرور کرور آدم دیگر. با همان دغدغه ها و نگرانی ها، آشفتگی ها و اندوه ها، لبخندها و امیدواری های گاه و بی گاه. در هوای تاریک همین شهر درندشت نفس می کشم که هر قدم، خاطره ای روی سنگفرش هایش رقم زده.
دیدگاهتان را بنویسید