مرا به من بازگردان !

435fg56fv544

برای سفر عاشقانه کجارو انتخاب می کنی؟


همیشه گفتی و می گویی برو ! خواهش من ماندن است و تو از یک آدم رفته حرف می زنی . می دانم از یاد بردن را نمی خواهی . اما گریز از من چرا ؟

من رویا را بیداری مطلق خوانده ام و تو بالا می روی و من رهاتر می شوم . سبکبال . اما اسیر اکنون شده ام ، نگهبان اندیشه های سبز من ! به زیر صفر رسیده ام . اکنون مطلقم بخوان ، نه ، قدر مطلقم بدان ! صفر برای من واژه از یاد رفتن است . به دست مهربانت سوگند من آزادتر از آن شده ام که بخواهم به صفر رضایت دهم .

اندیشه هایم دیگر نمی جوشد . تلاطم نیزار آیا ممکن است ؟ مگر به خشم تمساحی گستاخ ؟ گستاخی از درون ژرفترین اندیشه سبز من گریخته است و من دیگر آرام یافته ام . « زیر پایم از سم ضربه اسبان می لرزد ، چهار نعل می گذرند اسبان ، وحشی ، گسیخته افسار ، در یالهاشان گره می خورد آرزوهایم ،‌دوشادوششان می گریزد خواستهایم … » و من مانده ام به سکون !

خود را به تمامی به دستان تو می افکنم . رهایم کن از این زندان آزادی ! من اندیشه های مبتذل می خواهم . با تو رفتن به یک پارک ، با تو قدم زدن تا مرز خسروی ! با تو خندیدن به عشق و شادمانی ، و تشویق شدن به ۷۰۰۰ تومان پولی که در غروب یک روز مهربان کار می کنم !

قلب من را نفرین کرده اند . رویا بیداری من است ، خود من ! تو رویا نیستی تو خود منی !

مرا به من بازگردان !

اشتراک گذاری
Forlove

حرف خاصی نیست. آدمی هستم مثل کرور کرور آدم دیگر. با همان دغدغه ها و نگرانی ها، آشفتگی ها و اندوه ها، لبخندها و امیدواری های گاه و بی گاه. در هوای تاریک همین شهر درندشت نفس می کشم که هر قدم، خاطره ای روی سنگفرش هایش رقم زده.

1 یک نظر

  1. sima پاسخ

    کاش
    ای کاش میشد با حرارت خورشید ریشه های بیگانگی و تردید را سوزاند ..ای کاش میشد از قفس تنگ حسرت و اندوه به آسمان آبی آرزوها پر کشید و بر بالاترین قله ایثار و مهربانی آشیانه ساخت .ای کاش میشد با ریشه هایی از ایمان یا شاخه هایی از اعتماد و یکدلی با برگ هایی از تقوا و گلبرگ هایی از صفا و صمیمیت با هر چشمه ایی از عاطفه و مهر ومحبت در میان بوستانی از گذشت ومهربانی و دور از نامهربانی ها زندگی کرد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *